زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

زهرا کوچولو......گنجشک کوچولو

اهوازززززززز

از حدود اول آذر ماه اهوازیم. من اینجا رو خیلی دوست دارم. اینجا بهم بیشتر خوش می گذره. دختر نازمم اینجا مهد می ره و با دختر همسایه دوست شده. اینجا دوستای زیادی پیدا کردیم و کارای خوب زیادی انجام دادیم و کلی جاها رفتیم و گشتیم.... بلههههه  کلی عکس و مطلب از اهواز به زودی اینجا نصب می شه...!
10 فروردين 1392

آنچه گذشت...

سلام دخترکم. مامانی خیلی وقته سری به وبلاگت نزده. البته سعی کردم دل نوشته هامو برات یه جایی ثبت کنم و الان که فرصت کردم و البته همت هم کردم برات اینجا بنویسمشون.  دوست دارم فرشته زیبای من...... بفرمایید ادامه مطلب لظفا... تصمیم گرفتیم بریم اهواز. روحی یه دو روز ماموریت داره و چون عاشورا و تاسوعاست و تعطیلاته قرار شد ما هم باهاش بریم و هم به کاراش برسه و هم یه تنوعی برا ما باشه. شبش امیر و اکبر اومدند خونمون. بعد رفتن اونا طبق معمول که من عادت دارم قبل از مسافرت همه جا رو تمیز و مرتب کنم کلی کار کردم و زهرا هم خیلی دیر خوابید و عملا من شبو نخوابیدم! جمعه...سوم آذر 1391 جمعه ساعت 5 از خواب بیدار شدم و 7 راه افتادیم س...
10 فروردين 1392

روانی...

زهرا جونم. دختر خوبم داری روانیم می کنی. الان ساعت 3.36 نصف شبه شب عید غدیزه. و من فردا (یعنی امروز) یه عالمه مهمون دارم و از صبح هم سر پام و الان واقعا احتیاج دارم استراحت کنم. خانوم کوچولو کاش می دونستی چقدر اعصابم خورده!!!!   عزیز دلم نه می خوابی نه بازی می کنی. نه می خوری نه .....فقط آویزون منی. به خدا دارم دیوونه می شم. یه عالمه کار دارم. خوابم می یاد. آخه من چه گناهی کردم؟!!!  بابایی هم گفت که حالش زیاد خوب نیست و زود رفت خوابید.     دارم می میرممممممم......
13 آبان 1391

مادر که شوی....

  مادر كه شوي......   صبوري و ديوانگي و نگراني مي شود همراه همه ي لحظه هاي تو مادر كه مي شوي تازه از خود گذشتن برايت معنا پيدا مي كند. تازه مي فهمي كه از خود عزيزتر يعني چه؟ ................... خدايا! در وجود ما زنان چه قرار داده اي كه مي ميريم براي اين لذت پر از سختي و ديوانگي و بي قراري...   ...
7 آبان 1391

ووییی ووویییی

خانوم کوچولوی من، پرنسسم چی شده آخه که دو روزه بد اخلاق شدی هان؟!!!!   فکر کنم از دندوناته! داری صاحب چند تا مروارید قشنگ دیگه می شی!! پنجشنبه که بعد از ظهر رفتیم تیراژه با شبنم اینا و آرزو اینا که شما حسابی شیطونی کردی و ....!!!!   بگمممم؟!!!!!  نه خانوم کوچولوی من!!!! نمی دونم چرا ترنمو می بینی عصبی می شی!!!!   ترنم دوستته. دختر خیلی خوب و نازیه مامانم. بعدشم که رفتیم حلیم خوردیم. تو رستوران ترنم جیغ می زد و تو م دستاتو می ذاشتی رو گوشاتو چشماتو می بستی!!!!  قربونت برم من عروسکم! بعدشم همگی اومدیم خونه ما. بازم شما عصبی بودی!  گوشه گیر هم شده بودی. خیلی نگرانت شدم ملوسم. جمعه هم رفتیم تو...
7 آبان 1391

یک حرف و دو حرف بر زبانم....

دختر من شیرین زبون ترین نی نی دنیاست......الهی شکرت نی نی من اعضای بدنشو خوب می شناسه (چشم و بینی و دندون و گوش و مو و دست و پا و میمی!) صدای حیووناتو هم بلده (اسب و هاپو و گربه و جوجو و گاو و کلاغ و الاغ!) چشم چشم دو ابرو رو بلده بخونه. اینجوری: چش چش ابیوووووو.....یه گیدوووووو تازشم تاب تاب اباسی رو هم بلده: تاب تاب اباسییییییی...اُداااااااااا (خداااا) اسمت جیه؟.....زه یا(زهرا) چند سالته؟......یی (انگشت اشاره شو هم بالا می گیره یعنی ١ سال داره!!!) بچه کجایی؟.....ته یون....(تهران) آسمون چه رنگیه؟.....آآآآآبییی مامانی چقدر دوست داره؟....زیااااااااد تو چقدر مامانی رو دوست داری؟.....زییییااااددددددددد حسنی می یای بری...
4 آبان 1391