زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

زهرا کوچولو......گنجشک کوچولو

پنگول

امروز دخترمو بردم پنگوووووولللللللللللللللللللل     رفتیم بوستان گفتگو که برنامه پنگول اونجا ضبط می شد. البته زنده پخش نمی شد و ما چون فکر کردیم زندست ساعت 2 رسیدیم اونجا نگو ساعت 6 برنامه شروع می شه. خلاصه یه کم پارکو گشتیم و ناهاری خوردیم و رفتیم نمایشگاهو گشتیم تا برنامه شروع شد. زهرایی مثل یه خانوم 2 ساعت تمام خودش تنهایی بین بچه ها نشسته بود و اصلا هم گریه نکرد و بهونه نگرفت. کلی هم دوست پیدا کرده بود و بادکنک هم جایزه گرفته بود که ترکید!!!هه هه هه!!!  همه می گفتن کوچکترین بچه اینجا که زهرای ما بود از همه بهتر نشسته و بهونه نمی گیره!!! البته تو برداشت پلان آخر خوابش برد!!! هه هه هه!!! توضیح اینکه (بین...
30 شهريور 1391

دخترم، برگ گلم

  دخترم   برگ گلم غنچه ی خوش رنگ دلم دست خود را حلقه کن بر گردنم خنده زن بر چشمهای خسته ام عشق تو آواز صبح زندگی ست مهر تو آغاز لطف و بندگی ست سر گذار بر شانه های مادرت بوسه زن بر گونه های زرد من خانه ام سبز از صدای شاد توست مادرت مست از نوازش های توست اشک های سرد خود را پاک کن گرمی قلب مرا با جان خود دمساز کن گوش بسپار به لا لای حزین مادرت خوش بخواب دیده من تا سحر، فانوس گرم و روشن است         ...
4 مرداد 1391

عکسای خوشگل موشگل

جیگرتو خانوم طلای خوشگل من.....   این عکسا رو در تاریخ  ٢٩/١٠/٩٠ گرفتیم. یعنی ششمین سالگرد ازدواجمون. دخمل منم انروز یه مقدار بد خواب شده بود و بداخلاقی می کرد و حوصله نداشت!!!  آخرش هم حوصلش سر رفت و گریه کرد و نذاشت فیگور روز برفی رو که من خیلی دوست داشتم رو ازش عکس بگیریم...  باز دست خانوم عکاسی درد نکنه که حسابی شکار لحظه ها کرده ها..!!!! ادامه عکسای خوشگل موشگل در ادامه مطلب....بفرمایید....     این عکسشو دادیم بزرگ کردن زدیم رو دیوار نشیمن                       ...
31 تير 1391

دلنوشته های من...

اینم دلنوشته های من برای روزایی که با دخترم تنهایم...برای تنهاییهایی که پره از فرشته و ستاره و پولک... دلم تنگ شده: ١- برای " راه رفتن " تو دانشگاه ٢- برای خسته رسیدن به خونه ٣- برای الافی ٤- برای نداشتن موضوعی برای فکر کردن   ٥- برای نوشتن،خوندن ٦- برای نداشتن کاری جز درس خوندن ٧- ....   برای خودم .... یاد گرفته ام تنهایی را به بودن درجمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم دلم نگرفته از اینکه رفته ای .دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی و نداشتی!!!... ...
28 تير 1391

سه روز تنهایی من و تو...

سلام خانوم کوچولوی شیطون من که هر روز شیطون تر می شی و تو دل برو تر... سه روزه بابا رفته ماموریت و من و شما طبق معمول تهنایییمممم.... که البته خیلی هم بد نیست وقتی بهش عادت کنی!! و اما اتفاقات عجیب و زیادی که تو این سه روز اتفاق افتاده: یکشنبه تصاذف جانانه ای فرمودیم!   و از پشت زدیم یک عدد پراید را مچاله فرمودیم!! که البته اتومبیل ایران ١٥ ما هیچیش نشد و فقط راهنماش شیکست و شیشه جلوییش ترک خورد... من خیلی ترسیدم و تو هم خیلی گریه کردی   خدا رو شکر هیچیت نشد. فکر کنم تو هم خیلی ترسیده بودی... دوشنبه تا ظهر علاف بیمه بودیم. خدا رو شکر داشت بارون می اومد و هوا خوب بود وگرنه تو گرما تلف می شدیم    بی...
28 تير 1391

دوباره می سازمت....

اگرچه کلبه کوچکمان ویران شد... دوباره می سازمت به جان                     اگر چه بیش از توان خویش    دخترم!   یاد قلبت باشد , یک نفر هست که اینجا   بین آدمهایی , که همه سرد و غریبند باتو   تک و تنها به تو می اندیشد   مهربانم ای خوب  ! یاد قلبت باشد,یک نفر هست که چشمش   به رهت دوخته بر در مانده   و شب و روز دعایش این است   ,   زیر این سقف بلند, هر کجایی هستی , به سلامت باشی   و دلت همواره ,محو شادی و تبسم باشد   ...   ...
27 تير 1391